خاطرات کودکی
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم
خاطرات کودکی شیرین ترند
از کمان آسمان رنگین ترند
درس اول آب ُباباُنان بود
خواندنش شیرین وهم آسان بود
توی نیمکتها به زور جا می شدیم
با اشاره زودبرپا می شدیم
درس پندآموز روباه وکلاغ
حفظ می کردیم همه با اشتیاق
خانه ی کوکب چقدر پاکیزه بود
ماست ونیمرویش عجب خوشمزه بود
ریزعلی چون پیرهن از تن درید
جان صدهامرد وزن را او خرید
زیر باران ما چه خندان می شدیم
توی جنگلهای گیلان می شدیم
چوپان با آن دروغهای بزرگ
گله را کرد طعمه ی آقای گرگ
توی مشقهامان چه جرها می زدیم
یک خطش را در میان جا می زدیم
اوندیده خط بطلان می کشید
روی قلبهامان چه سوهان می کشید
ای معلم تا ابد یادت به خیر
یاد درس ومهر وفریادت بخیر
کاش می شد باز کوچک می شدیم
ساده وپاک همچو کودک می شدیم
سروده ی:معصومه عقیلی
+ نوشته شده در یکشنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 19:29 توسط م.عقیلی
|